ریتم آهنگ

بیان نادر نادرپور از شعر اسماعیل خویی

بیان نادر نادرپور از شعر اسماعیل خویی

تحلیلی کلی ازاشعارخویی در دوران مختلف حیات شعری اش

نادر نادرپور

 

توضیح:این مقاله برگرفته از قسمتی از کتاب طفل صد ساله ای به نام شعرنو است که حاوی گفت و گوی مفصل دکترصدرالدین الهی با نادرنادرپور است.این گفت و گوها ابتدا به صورت مسلسل وار به مدت یک سال و نیم ازخردادماه ۱۳۷۱ تا آبان ماه ۱۳۷۲ در مجله روزگارنو چاپ پاریس به مدیریت سادروان اسماعیل پوروالی منتشر می شد وبعدها ابتدا توسط نشر تاک درلس آنجلس منتشر شد ودر سال ۱۳۹۸ در بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه تهران باردیگر انتشاریافت.

 

 

از میان سه یار خراسانی یعنی محمد رضا شفیعی کدکنی(م.سرشک)و نعمت میرزازاده(م.آزرم) و اسماعیل خویی که درجوانی از شیوه اخوان ثالث پیروی می کردند.من با شخص اخیر زودتر وبیشترازآن دو تن دیگر آشنایی یافتم.از آغاز سال ۱۳۴۶ اشعاری از اسماعیل خویی درمجله فردوسی خواندم که دو تا از آنها سخت بر دلم نشست.اولی ازاین بیت مولوی:دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر/کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست،مایه گرفته و دومی از نام خود شاعر در ارتباط با حکم خداوند به ابراهیم پیامبر درباره قتل پسرش،اسماعیل الهام یافته بود.دراین دو قطعه شعر،قوت اندیشه واستواری کلام،ظهور شاعری توانا را بشارت می‌داد و به یمن این بشارت بود که در تابستان همان سال دریکی از ضیافت های باغ ملک آباد شمیران(متعلق به حسین حجازی،مدیر ماهنامه جهان نو) با اسماعیل خویی وهمسر ایتالیایی آن روزی اش «فرانکا گالی یو» که برای معارفه به سوی من آمدند برخورد کردم و دوستی ما از همان لحظه آغاز شد و تا پایان تابستان سال ۱۳۵۰-که من به اروپا سفر کردم- ادامه یافت و توالی دیدار های گرم و پیاپی آن چهار سال نه تنها موجب معرفی متقابل دوستان من(مثل سایه و ناصرپاکدامن) به خویی ویاران او(نظیر شفیعی کدکنی و پرویز اوصیاء) به من شد اسباب آشنایی نزدیک مرا با خود او فراهم آورد که در احوال شخصی، صمیمیت و صراحتی دلپذیر و درکار شاعری قدرتی کم نظیر داشت وعلی رغم گرته برداری  نخستینش از شعراخوان ثالث، اندک اندک به استقلالی دربیان دست یافته بود که همراه نیرومندی اندیشه اش او را بر هم نسلان پر استعدادی مانند احمدرضا احمدی، سیروس مشفقی و جعفر کوش آبادی، امتیاز می بخشید و مرا نیز به ظهور سخنوری ممتاز در نسل بعد ازخودم امیدوار می‌ کرد. در همان ایام بود که خویی چند قطعه از بهترین آثار خود را سرود و من که مسئولیت صفحات شعرماهنامه سخن را بر عهده داشتم آن قطعات را انتشار دادم.یکی از آنها «غزل واره ۱۰» نام داشت و با این مطلع درخشان آغاز می شد:

«شب که می شود

من پر از ستاره می شوم

شب که می شود،

مثل آن فشرده عظیم پرشکوه و پرشکوفه ازل

در هزار کهکشان ستاره،پاره پاره می شوم…»

 

و با همان درخشندگی تا پایان ادامه می یافت:

 

«در دوراهه سپیده دم،

می برد مرا برادرم،نسیم مرگ

ای تو!

ای ندانم،ای تمام!

ماهی و پرنده فراتر از هزار تور و دام

(گستریده مثل آسمان و بازوان من)

باد،کز تو طره ای شود به سوی تو

-پیش از انجماد نیستن-

خون خسته صبور ناتوان من…»

 

و این نمونه اشعاری بود که درآن سالها شخصیت شاعرانه خویی را با ویژگی های اندیشه و کلامش به گروه انبوهی از برگزیدگان جوان شناسانید:

 

وقتی که من بچه بودم

پروازیک بادبادک

می بردت از بام های سحرخیزی پلک

تا

نارنج زاران خورشید

آه

آن فاصله های کوتاه!

وقتی که من بچه بودم،

خوبی زنی بود

که بوی سیگار می داد

و اشک های درشتش

از پشت آن عینک ذره بینی

با صوت قرآن می آمیخت…

 

اما هنگامی که من از سفر اروپا بازگشتم در طول سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۲ دو حادثه برای اسماعیل خویی اتفاق افتاده بود. یکی جدا شدن از همسر نخستینش و ازدواج کردن مجدد او با خانم رکسانا صبا ودیگری از دست رفتن رفیقی به نام امیر پرویز پویان  دراولین زد و خورد های خیابانی تهران وپیامدهای عاطفی و سیاسی آن در زندگی اجتماعی شاعر وشاید عواقب همین دو حادثه بود که هم شخصیت اخلاقی و هم خصال شاعرانه خویی را دست کم در نظر من دگرگون ساخت و این دگرگونی و نیزنیرومندی اندیشه ورسایی بیانش را به پیچیدگی و تصنع بدل کرد. و حتی پنداری که در ویژگی های جسمانی و لحن صدایش نیز موثرافتاد و آن قامت متناسب را به اندامی فربه وآن صدای قاطع را به لحنی نالان مبدل گردانید. دیری نگذشت که خویی شیوه سرودن ونوشتن را نیزعوض کرد و سرسپردگی تکلف آمیز تعهد را بر خودجوشی تفکر و عشوه گری های نا دلپذیر نوآورانه را بر خلوص و تازگی بیان چیره ساخت و تا توانست آه های بی هنگام و اماهای نابجا در سطور شعر و نثر خود باقی گذاشت و کلمات متوالی مصراع ها را بی هیچ  ضرورتی از هم گسست  و به جای قرار دادن شان در یک راستا برپله های نامرتبی ازخطوط کاغذ نشاند و فی المثل چنین نوشت:

 

مثل فشار زیر زمینی

که در دهان ناگاهانی از شکافتن سنگ

فواره های ناب ترین چشمه های خوش خوان را

وا می کند

آه،

آه،این جهان چه ساده ست!

آموختم دوباره که زیبا نیز می تواند باشد

این جهان،

در اوج ناگهانی از بیداری،

در قله شگفتی،

در ناگهان…

 

و همه این دگرگونی های ادبی چنان که گفتم با تزلزل های عاطفی و اخلاقی نیز همراه بود و اسماعیل خویی را که تا پیش از آن تاریخ درعوالم فکر و روح مستقل و مستقیم می نمود به نوسان های گوناگون در میان قدرت های متضاد واداشت که نمونه هایش لغزیدن ازقطب اخوان به قطب شاملو یا گرفتن جایزه فروغ از دست فریدون فرخزاد و شروع مصاحبه با دکتر احسان نراقی  در روزنامه کیهان و درهمه حال حفظ گرایش سیاسی به سوی چپ و جانبداری محافظه‌کارانه از اصل تعهد بود و این همه بی آنکه موجب برخورد آشکار بین من و خویی شود ما را از یکدیگر جدا کرد ومعاشرت های نزدیکمان را به دیدارهای دورادور مبدل ساخت. وسرانجام در آستانه انقلاب، خویی را برانگیخت تا در جلسه ای که به پیشنهاد خود او و با شرکت دکترعباس حکیم به مناسبت انتشار و به قصد تحلیل اشعار سه مجموعه تازه من تشکیل یافته بود،مقاله ای بر ضد من بنگارد و به دست روزنامه نگار جوان و جویای نامی که در همان جلسه حضور داشت بسپارد. البته آن مقاله به دلیلی چند منتشر نشد اما خویی فرصت این را یافت که در سال ۱۳۶۴ هجو نامه ای در پاسخ شعر من(به نام خطبه عزیمت) بسراید و در جریده آهنگر(چاپ لندن) انتشار دهد. دوگانگی عجیب رفتار اسماعیل خویی در ماجرایی که یاد کردم این بود که اولاً چند ماه پیش از انتشار آن هجو نامه در مجلس ضیافت دوستانه‌ای که به مناسبت ورود من به لندن برپا شده بود مجموعه شعر به نام «کابوس خون،سرشته بیداران» را با سطور زیرین به من ارمغان کرد:«برای نادرپور شاعر گرانمایه که من دوستش می دارم و دوستش می دارم حتی اگر آن گاه که از دید گاهی جهان نگرانه-سیاسی او را رد می کنم. نادرپور جان مرا خواهی بخشید اگر به زودی شعری خواهی دید از من که انگار! بر ضد شخص تو خواهد بود(اسماعیل خویی،هفتم فوریه ۱۹۸۷،تهران یعنی لندن) و ثانیاً چهار سال بعد(بهار ۱۹۹۱) که به مناسبت تشکیل سمینار بزرگداشت حافظ به خانه من آمد مهمانان را گواه پوزش خواهی خویش از من کرد و من نیز این ماجرا را بر او که از آغاز هم مخاطب شعر«خطبه عزیمت» من نبود بخشودم.اما شاملو ستایش های فراوان خویی را درباره خویش براو نبخشود و چندی بعد طی مصاحبه‌ای که با مجله آدینه کرد بر مداح خود تاخت و شعر او را به باد نکوهش گرفت رفت و شگفتا که خویی پاسخش نداد. به نظر من من اغلب اشعار او در بیست سال اخیر- مخصوصاً دهه بعد از انقلاب- نوسان ناروا و نادلربایی میان قطب افراطی «آزاد گویی» و قطب تفریطی«قصیده سرایی» است اما من همچنان به استعداد شاعرانه اش امید بسته ام و گمان می‌کنم اگر از نوآوری‌ها و چپ نمایی های باب روز چشم بپوشد و به ندای صمیمانه لحظات الهامش گوش فرا دهد د خلاقیت گمشده خود را باز خواهد یافت وگرنه او را از قربانیان ذی شعور شعر و شعار باید خواند..

“تمامی محتوا مندرج در سایت متعلق به رسانه ریتم آهنگ می باشد و هرگونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.”